کد مطلب:151477 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:259

اما علم
چه كسی از حسین - علیه السلام به احاطه بر آن سزاوارتر است؟ حسین كسی است كه در آغوش پیامبر كه شهر علم است [1] تربیت یافته و در مكتب زهرای بتول بالیده، و با پدرش علی كه در شهر علم است، همراه، و با برادرش حسن كه به اجماع خداوندگاران علم، پیشواست، همدوش بوده است.

بناگزیر وی، از این چشمه های زاینده سیراب و از علم دین سرشار بوده است.

.هل ولاء بر تقدم او بر همروزگارانش در این امر، همداستان اند، و ازین رو، به امامت او اعتقاد دارند؛ دیگران هم، واقعیت امر، به اعتراف وادارشان كرده است:

نمونه، ابن عمر است. وقتی رفتارش را برمی رسند و با كردار سنجیده و حكمت بار حسنین (علیهماالسلام) - كه به سال هم از او خردتراند - مقایسه می كنند، چنین پاسخ می دهد:

[177 - 176] این دو پسر رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - آنگونه كه جوجه ها از نوك پرنده خوراك داده می شوند، از دانش تغذیه كرده اند.

یعنی همانگونه كه پرنده خوراك را با منقار در دهان جوجه اش می گذارد، علم در دهان ایشان نهاده شده است. این سخن گواهی می دهد كه نیا و پدر و مادر، از همان كودكی دانش را در وجود این دو طفل، نشر و نشو می داده اند. بدین ترتیب، آیا در آن روزگار هیچكس عالم تر از ایشان وجود می داشته است؟

عكرمه [2] حدیثی روایت كرده است كه متضمن اعتراف به علم حسین


- علیه السلام - است؛ و متن آن از این قرار:

[203] عكرمه روایت كرده است: ابن عباس با مردم سخن می گفت كه نافع بن ازرق برخاسته، روی سوی او كرد و گفت: ابن عباس! درباره ی مورچه و شپش برای مردم فتوا می دهی! خدایت را كه می پرستی برایم وصف كن!

ابن عباس آن سخن را گران دیده، سر به زیر اندخت و خاموش ماند؛ حسین بن علی در گوشه ای نشسته بود؛ گفت: از من بپرس، ابن ازرق!

ابن ازرق

گفت: از تو نپرسیدم!

ابن عباس گفت: ابن ازرق! او از اهل بیت نبوت است و ایشان وارثان علم اند.

نافع رو به سوی حسین كرد. حسین به او گفت این نافع! هركه بنیاد دینش را بر قیاس نهد، تا زمان برجاست در التباس بود، پرسنده ای است كه از راه راست بدر آمده و در كژروشی پیش رفته، راه را گم كرده و سخنان نازیبنده در میان آورده.

ای ابن ازرق! خدایم را بدانگونه وصف می كنم كه خود را بدان وصف كرده و او را چنان می شناسانم كه خود را چنان شناسانیده است؛ با حواسش نتوان دریافت و با مردمانش نتوان سنجید؛ نزدیك است و پیوسته نیست؛ دورست نه چنان كه كاهید [3] . یگانه است و جزء ندارد [4] . به آیات معروف است و به علامات موصوف. جز او كه


بزرگ است و بزرگوار، خدائی نیست.

ابن ازرق گریست و گفت: ای حسین! كلامت چه نیكوست! حسین به او گفت: شنیده ام تو شهادت می دهی كه پدرم و برادرم و همچنین خود من كافر هستیم؟!

ابن ازرق گفت: به خدا سوگند - ای حسین! - اگر هم چنین كرده ام! شما بلندای فروغمند اسلام و ستارگان احكام بوده اید... [5] .

گواهی حقگویانه ی ابن عباس، بدین كه حسین - علیه السلام - «از اهل بیت نبوت است، و ایشان وارثان علم اند» نخستین بار نیست كه ازو شنیده شده و سخن تازه ای نیست؛ لیك روایت عكرمه - كه از خوارج است - نشانه ی فروتنی و گردن نهادن دشمنان در برابر علم اهل بیت است.

روی گرداندن ابن ازرق هم از پرسش و پاسخ با امام حسین - علیه السلام - و روی كردنش به ابن عباس، از گوشه ای از مظلومیت اهل بیت، و رویگردانی مردم از معادن علم و وارثان و گنجوران دانائی پرده برمی دارد!

امام حسین - علیه السلام - نیز، در جائی كه پیش روی همگان از برترین قضیه ای كه اسلام از برای آن آمده است - یعنی «توحید» -، می پرسند، پاسخ را وانمی نهد و كار را مهمل نمی گذارد، بلكه برای پاسخگوئی گام پیش می نهد.

ابن ازرق، در جائی كه حقیقت را از معدن آن می یابد و بدینگونه با حق مواجه می شود، جز اقرار و خضوع و قبول كاری نمی تواند بكند.

آنگاه كه امام حسین - علیه السلم - از این موقعیت بهره می برد تا ریشه های دشمنی را بسوزاند و شاهرگ ستمگری را فروببرد و دستاوردهای درگیریهای سیاسی درازنای سالهای سیاه را كه در اذهان علمای امت - مثل ابن ازرق - انباشته شده و - با همه ی زشتی، بدی و رسوائی اش - به یك فكر و رای و قول - یعنی تكفیر اهل بیت (علیهم السلام)، بجای تقدیسشان! - بدل گردیده است، یكسره بر باد


دهد، و آنگاه كه حسین، ابن ازرق را سرگشته می سازد و با چنین كلام گرانباری با او مواجه می شود، ابن ازرق چاره ای ندارد جز اعتراف، و بازگشت از سخت ترین موضعگیریهایی كه خوارج بدانها باورمند، پایبند و دلبسته بودند.

ابن ازرق آشكارا اعتراف می كند كه اهل بیت «بلندای فروغمند اسلام و ستارگان احكام»اند.

و اما پسر هند:

این دشمن كین توز محمد و آل محمد و هر آنچه از معالم دین اسلام و مكارم اخلاق آوردند؛ كسی كه همه ی تیرهای نیرنگ و زیركی اش را برای فرو كوفتن این دین، بركندن ریشه ها و شاخه های آن، قتل وابستگان و یاران آن، فرو میراندن انوارش، نابود كردن بلندای فروغمندش، و تحریف شرائع و ابطال احكامش، روانه كرد و به كار بست.

این منافق بدخواه كینه ور هم، چاره ای جز اعتراف به علم حسین و بیان منزلت والایش نیافت.

حسین - علیه السلام - علوم را در مسجد رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم -، همانجا كه دیده به جهان گشود، فراگرفت و الفبای زندگانی و اسلام را با هم آموخت؛ آموزگار امین او، همانا، نیایش پیامبر خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - بود.

امروز هم كه وظیفه ی مهم تعلیم و ارشاد امت بر دوش امام حسین - علیه السلام - قرار گرفته است، همان مسجد را مدرسه ی خویش ساخته.

و پسر هند - این خداوندگار گمراهی و ضلالت - كه دمی از كوشش در دگرگون سازی مسیر اسلام و محو كردن تعالیم بلند آن نیاسوده است، نمی تواند وجود این مدرسه را نادیده بگیرد؛ چرا كه او به همین عنوان بر تخت تكیه می زند و نمی تواند از وجود آموزگاری چون ابی عبدالله الحسین - كه امتداد حقیقی جدش، پیامبر، مؤسس این مدرسه، است -، چشم بدوزد.

چنین بود كه معاویه به مردی از قریش گفت:


[189] چون به مسجد رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - درآئی، و حلقه ای را ببینی كه در آن حلقه گروهی اند پنداری كه مرغان بر سرهاشان نشسته اند [6] ، آن حلقه ی ابی عبدالله است كه تن پوش خود را تا نیمه های ساق پایش كشیده [7] . هیچ چشم بندی در آنجا در كار نیست. [8] .

چشم بندی، كار شعبده بازی است كه دیدگان مردم را جادو می كند، لیك، در مجلس درس حسین - علیه السلام - چیزی نیست جز حقائق معرفت، سرچشمه های حكمت، علم موروث، و معارف كتاب، و احكام سنت.


[1] اشارت است به حديث نبوي مشهور «انا مدينة العلم و علي بابها» (يعني: من شهر دانش ام و علي در [/ دروازه ي] آن است).

درباره ي اين حديث شريف، نگر: دقائق التاويل و حقائق التنزيل، ابوالمكارم حسني، پژوهش جويا جهانبخش، ص 558 و 559.

[2] عكرمه (105 - 25 ه. ق) از تابعان مشهور و ناقلان تفسير و مغازي است كه نخست عبد ابن عباس بوده و از او چيزها آموخته، ولي بعدها بر ابن عباس دروغ مي بسته و به خوارج گرويده بوده است. نگر: شذرات الذهب ابن عماد، ط. دارالكتب العلمية، 130 / 1؛ الاعلام زركلي، 244 / 4؛ و: المعارف ابن قتيبه، تحقيق ثروت عكاشة، صص 457 - 455 و ص 438.

[3] «نه چنان كه كاهيد» را در ترجمه ي «غير منتقص» آوردم. در توحيد صدوق (ره) در نظير اين عبارت «غير متقص» ضبط گرديده و در ترجمه ي قديم آن كتاب موسوم به اسرار توحيد (ص 67)، «دوري ندارد»، در ترجمه ي «غير متقص» آمده.

[4] «جزء ندارد» محصل معناي «لابيعض» است كه در ترجمه ي قديم توحيد صدوق (ره) (همان، ص) «او را پاره پاره فرض نمي توان كرد» ترجمه شده.

[5] مختصر تاريخ دمشق ابن منظور (130 / 7).

[6] تعبيري است كنائي، حاكي از غايت «سكون و توجه»؛ تا حدي مانند آنچه در فارسي مي گوئيم: «فلاني سراپا گوش بود» يعني با دقت و توجه كامل گوش فراداده بود و به هيچ كار ديگر نمي پرداخت.

[7] به نظر مؤلف محترم شايد در تعبير معاويه كنايتي نهفته باشد و اين تعبير - مانند «شمر عن ساقه» و... - از آمادگي و مهياي اقدام بودن حكايت كند.

[8] ضمنا اين سخن معاويه يكي از دهها و بل صدها موردي است كه نشان مي دهد او رفتار و گفتار ائمه ي اهل بيت - عليهم السلام - را تحت نظر مي گرفته و از حال و روابطشان با مردم كسب خبر مي كرده است..